روزی ابن سینا به سببی کنار یک نانوایی ایستاده بود نوجوانی داخل دکان شد و از کسی که مأمور تافتن کوره بود آتش طلبید. آن کس به تمسخر گفت تو که ظرفی نیاورده ای. پس دامنت بگیر تا آتش در آن ریزم. نوجوان گفت چرا دامنم؟ و بی درنگ مشتی خاکستر بر کف دست گسترد و گفت خانه نزدیک است آتش را در دستم بریز. ابن سینا که شاهد ماجرا بود از هوشمندی نوجوان تعجب کرد و بی اختیار آهسته گفت چه استعدادهای پر مایه ای که نا شناخته می ماند و نشکفته تباه می شود. نوجوان این سخن شنید و جواب داد:
" اگر استعدادهایی چون من و صدها مانند من تباه و پژمرده نشود کسانی چون تو و امثال تو به دانش و فضل شهره زمان نمی شوند.
نظرات شما عزیزان: